تقریرات آخوند

قسم به قلم و آنچه می‌نویسند

به آخوند خراسانی برخوردم ؛ محرمانه گفتم : راست بگو،ازخدا چه می خواهی؟ گفت : فقط دو شاگرد می خواهم که حرف های مرا بفهمد.بعد از این ،نه دولت و نه ریاست و نه مرید و امثال ذالک.هیچ یک را نمی خواهم.
آقانجفی قوچانی؛سیاحت شرق
دانش آموخته درس خارج حوزه علمیه قم هستم . چند سالی ست مشغول تدریس "ادبیات" ، "فقه" و "اصول" در حوزه علمیه هستم.

طبقه بندی موضوعی

تقریرات آخوند

قسم به قلم و آنچه می‌نویسند





۲ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

جلسه سوم: امام حسین ، امام مبارزه با "اکنون زده ها"

در جلسه قبل گذشت که ؛

امام حسین آمده تا ما پوچ نباشیم ، پوچ نبودن به این است که حسینی زندگی کنیم ، یعنی نگذاریم فرهنگ معاویه ما را بدزدد.

فرهنگ معاویه ، فرهنگ ساختن و پرداختن به تمام شهوت ها و مطامع دنیوی و منافع مادی ست و حسین آمده تا ما را از این فرهنگ ها جدا کند که اگر با حسین نباشیم ، پوچ خواهیم شد.

در ادامه عرض می کنم :

انسان حسینی ، انسانی است که به وسعت روح مجردش ، فکر می کند و برای خود برنامه ریزی می کند.در این دنیا به أبدیّت خود می اندیشد و به مانند انسان های بی تدبیر و بی برنامه ، تنها نوک بینی خود را نمی بیند.

در این بین آن سوال اساسی این است که چه چیز باعث شد که "عمر سعد" نه تنها خود که عده ای زیادی را از بین برد؟

چون در مقابل حسین ایستادن ، از دست دادن همه چیز است همانگونه که خود "عمر سعد" اعتراف می کند که بعد قتل حسین ، نه دنیای به دست آوردم و نه آخرتی.

دنیایم هیچ شد ، چون به وعده ای که یزید داده بود و آن حکومت ری بود ، عمل نکرد

آخرتم هیچ شد ، چون به خون حسین دستم آغشته شد و آخرتم را تباه کردم.

واقعا سوال است که چرا به کاروان کربلا تنها کمتر از صد نفر رسید ؟

چه چیزی در دل مردم لانه کرده کرده بود که از جزیره العرب به آن وسعتی تنها این تعداد پا به پای امام حسین آمدند؟

در یک حجّی ، حضرت تنها با حضور هزار عالم مسلمان سخنرانی کرد .چرا این سخنرانی ها به نتیجه نرسید و یا اگر رسید خیلی کم اثر بود؟

یک روحیه ای است که از جمله فرهنگ های معاویه ای است و آن اینکه انسان مبتلا به روزمرگی شود و یا "اکنون زده" شود.

اصلا به فردای خویش حواسم نیست که آیا این خوشی امروز ، به روزهای فردایم صدمه خواهد زد یا نه ؟

من چگونه خودم را بسازم که از فردای خودم متنفر نباشم؟چه گونه جوانی کنم که مثل علامه جعفری وقتی از من سوال کردند که می خواهی به ایام جوانی برگردی ؟جواب بدم که نه خیر چون اگر بر گردم ، همان خواهم کرد که در جوانی و گذشته کرده بودم! و من از جوانی خویش بهره کافی بردم.

کربلا دقیقا همین را می خواهد نشان دهد که ؛

خودت را قربانی هوس نکن ، خودت را قربانی شهوت نکن ، خودت را قربانی ارتباط نا مقدّس نکن

خودت را قربانی همنشین بد نکن ، ای زنان ، خودتان را قربان خود نمایی نکنید

ای مردان ، قربانی خود نمایی زنان نشوید ، ای مردان ، خود را قربانی نفس سر کش نکنید و ...!

اینها همه درس امام معصوم در صحنه کربلا است لذا در آخرین لحظه امام معصوم به ارشاد مردم مشغول است .لذا به قاتل خویش می فرماید: اگر مرا به خاطر طمع به دنیا می کُشی ، نکُش ، دستت را به خون من آلوده نکن ، من هم دنیایت را می دهم و هم آخرتت را.

این فرهنگ زشت معاویه است که مرا به این می کشاند که بگویم : از آن دنیا کِه آمده و کِه رفته و کِه خبر آورده است ؛

نقد امروز را بگیر.

تاجر ماهر ، کاری نمی کند که امروز سود کند بلکه سرمایه گذاری می کند و غالب افراد شکست خورده بازار همان ها هستند که در تجارت ، دستی نداشتند و الّا تاجر اصلی به این راحتی زمین نمی خورد چون اکنون زده نیست ، چون به امروز فقط فکر نمی کند و ...!

برخی مواقع به معنوی بودن امروز مان خوشیم!

به هیئت آمدن امشب مان خوشیم!

و برنامه ای از هیئت نمی گیریم تا در نبود هیئت به کار گیریم و هر شب ، هیئتی و حسینی باشیم.

شاهد تاریخی ؛

واقعا شهر کوفه ، ظرفیت فکری جامعه اسلامی را بالا برد.

آن چیزی که رهبری در خصوص مذاکره و بحث تعلیق مطرح کرد و فرمود : اثر مذاکره در هر صورت ( چه پیروزی و چه عهد شکنی غرب ) ،بالا رفتن ظرفیت فکری ملت است ، یک چیز کاملا جدید و نویی بود.

شهر کوفه هم با جامعه اسلامی و اساسا با تاریخ چنین کرد. قدرت تحلیل و ظرفیت فکری جامعه را بالا برد اگر چه تمام برای مردم خود کوفه شکست بود ولی برای ما درسی بزرگ بود.

با رسیدن باغات و محصولات و تَمَوُّل مالی و در کنار آن وجود حاکمی با گرایشات تعامل گونه با شیعه،عده ای آن زمان به فکر نامه نگاشتن به امام حسین شدند.طبق نقلی هیجده هزار نامه که برخی از آنها با یک امضا آمده بود مثلا بزرگ فلان قبیله نامه ای مستقل نبشتند.. همه تلاش داشتند تا اسم شان در لیست نگارندگان نامه باشد.

مسلم بن عقیل می آید و عده ای با او بیعت می کنند تا اسم شان در لیست بیعت کنند گان باشد .

اینها همه اکنون زده بودند و به خوشی امروزشان خوش بودند .نشانه ی این اکنون زدگی هم این است که

تا اوضاع سخت شد ، همه گفتند : اسم ما را خط زنید . ما نیستیم.

اینها با خودشان جدّی نبودند و به فردای شان فکر نمی کردند و چون پوچی در رگ هایشان بود و فکر و روح حسینی در جان آنها جریان نداشت ، به دام معاویه و تفکر معاویه افتادند.

اینها بی ثمری را به رسمیّت شناخته اند و شما را که جدّی هستید و به ارزشهای اسلامی و ارزشهای نبوی و فاطمه و انقلابی پای بندید ، به سُخره می گیرند و اساسا از شما فاصله می گیرند و هِی می گویند : اینها مال قدیم بود!

این افکار تندروی و افراطی گری هست!

افرادی که به پوچی عادت کرده و با آن زندگی می کنند ، وقتی شما از دفاع مقدس و ایثار و شهادت می گویید ، از شما فاصله می گیرند.

چون تمام موارد پیش گفته مال کسانی ست که زندگی جدی در پیش دارند

آنهایی که به هر حرفی می خندند و هیچ چیز را جدی نگاه نمی کنند

مثلا شما از قیامت و شرح حال قهرمانان صحنه انسانیّت می گویید

آنها برای همین صحنه ها ، جک می سازند و اصلا دوست ندارند جدی فکر کنند.

و حال آنکه اسلام چون تابع برنامه و برنامه ریزی و تدبیر و تفکّر است ، دینی ست جدی و همواره انسان را به جدّی عمل کردن ، جدّی سخن گفتن ، جدّی رفتار کردن ، جدّی فکر کردن دعوت می کند

و حال آنکه افراد لاابالی اصلا به این موارد نظر نمی کنند و حتی وقتی یک کار جدّی و یا مشکل جدّی هم در زندگی پیدا می کنند ،سعی می کنند با خوش گذرانی و عیش و نوش ، آن را فراموش کنند.

رهبری نظام مقدس در خصوص پیدایش موسیقی حرام می فرماید : شاهان ظالم بعد از خونریزی خون مظلومان برای التیام و فراموشی این ظلم ها ، مشغول عیّاشی می شدند و دستور می دادند که نوازندگان از امور جنسی بخوانند و آهنگ های مبتذل بنوازند

و این یعنی به زندگی با دید پوچی و اباحی گری و لاابالی گری نگاه کردن

این یعنی زندگی را به بازی گرفتن و مشغول بازی گری شدن

و حسین آمد تا ما را از بازی گری نجات دهد.

بعضی مواقع تصمیم می گیریم که جدی باشیم ، در جلسات قرآنی و معرفتی شرکت کنیم

دروغ نگوییم و غیبت نکنیم ولی متاسفانه بعد مدتی این کارها متوقف می شود

علت اساسی آن همین است که ما زندگی را هنوز جدّی نگرفته ایم و فقط ادای خوب بودن را در می آوریم هنوز با خودمان جدّی نیستیم.

باید امام حسین را به عنوان یک الگوی خوب و بزرگ قبول کنیم و به یک روز نمازمان خوش نباشیم

این تفکر معاویه است که مرا به نماز امروزم ،به اشک شَبَم ، به اشک روضه ام ، به رفتن هیئتم ، به حوزوی بودنم ، به حافظ قرآن و قاری بودنم ، به مُراوده با خوبان بودنم و به...!

تفکّر أموی ، کاری می کند که به وضعیت موجود خوش بین باشم و حال آنکه امام رحمه الله فرمود : در مسائل معنوی به از خود بالاترها نگاه کنید.

 چون در اینصورت به حال موجود خوش بین نمی شویم .

امام حسین آمد تا به ما برساند که می شود انسان  ،دوست و رفیق امام حسین باشد ولی دستور قتل ولی خدا را بدهد

می شود انسان همسر امام معصوم باشد ولی با زهر کشنده ، شوهر که نه بلکه حجّت خدا را مسموم کند

وای بر آن روزی که امام حسین مقابل ما بایستد و با خواسته های ما مخالفت کند

آن روز شخصا ، سر حسین را به نیزه خواهیم زد.

حسین آمد تا به ما بگوید ، به غیر حقّ به هیچ چیز دیگر راضی نشوید

اگر یک لحظه به غیر حقّ راضی شدم ، آن روز و آن لحظه ،حسینی نیستم و این عدم تعامل و عدم پذیرش حقّ یک زوایه بین من و امام حسین ایجاد می کند که شاید این انحراف کوچک ، در طول زندگی ام

ادامه یابد و آخر سر ،سر از کربلا و قتل حسین در بیاورد.

حسین آمد تا به ما بگوید : حقّ محوری را با مقاومت و استقامت و إستِدامه پیوند زنید تا در کربلا در صف هفتاد و دو نفر باشید و الا هر لغزشی ، فاصله گرفتن از صف امام حسین و نزدیک شدن به خط و خطوط دشمن است.

در برخی نقل ها هست که غارتگران کربلا گریه می کردند وقتی راوی می پرسد

جواب میدهد چه کنم که فرزند رسول خدا را انگشت می برم و پس فردا هر کسی از این جنگ نشانی دارد و حاکم جور او را هدیه خواهد داد

و من اگر نشانه ای نگیرم ، هدیه ای هم نخواهم گرفت مثل همان ها که در فتنه های گذشته انقلاب یه جوری خود را سهیم می کردند که پس فردا اگه نظام برگشت ، بگویند که ما با شما بودیم.

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۱۰:۰۸
محمدباقر حسن زاده

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه دوم : امام حسین ، امام مبارزه با پوچی ها

پوچی در قلمرو اولیای خدا نیست همچنانی که شأن خلیفه خدا نیز نمی باشد و شناختن پوچی و رهایی از آن نیز در حد دقّت اولیاء خدا و شأن خلیفه الهی است.

آن کَس که کسوت خلیفة الهی را بَرکَنَد دیگر نمی تواند به نهضت حسینی بیندیشد . او در پوچی فرو خواهد رفت و کربلا دقیقا مقابل پوچی ها بوده است.

هر کس از کربلای حسینی به دور باشد و در پوچی فرو رود ، دیگر پوچی را نوعی زندگی می داند و به دیده ی حیات به آن می نگرد.

نتیجه نهایی این زندگی پوچ ، ارزش نهادن به تمام چیزهای بی ارزش می شود.

آنچه نمی گذارد امام حسین فراموش شود و شکست بخورد این است که امام حسین

اولاً پوچی ها را خوب می شناسد

ثانیاً شرایط پوچ نشدن را هم خوب می داند.

شاهد تاریخی : معاویه به فرزند خود نصیحت می کند که حسین را نَکُشد

چون خوب می داند ؛ که حسین پوچی را می شناسد و لذا زمانی تن به کشته شدن می دهد که خونش به ثمر نشیند .

حاضر نمی شود که پوچ شود.

او می داند که باید خوب بمیرد و در وقتش کشته شود لذا تا زمانی که خونش ، تخت یزید را از جای نَکَند ، حاضر به شهادت نمی شود.

حسین چون پوچی را می شناخت ، می دانست چگونه زندگی کند.و هر کس طالب حیات است و مخالف پوچی ، باید با حسین پیوند خورد و باید به دستگاه امام بیاید.

 جنگ تحمیلی 8 ساله ، قطعا یک نبرد حسینی بود. مردم با روحیه حسینی وارد دفاعی خونین شده بودند

فضا به قدری با برکت شد ه بود که از عالِم تا معلّم تا بقّال تا خیاط  تا بنّا احساس وظیفه می کردند و به گونه ای بر عزّت اسلامی تلاش می کردند.

زندگی مردم معنا دار شده بود و زندگی معنا دار یعنی عمل طبق وظیفه ؛ یعنی فرسنگ ها فاصله از پوچی!

روحیه حسینی انسان را از پوچی به دور می کند تا جایی که 8 سال را همه با حسرت یاد می کنند و به قهرمانان آن زمان غبطه می خوردند.

رهبری نظام مفتخر است که قابت دیوار خانه اش با عکس آنها مزّین شده است. 

او با نگاه حسرت به دیده ی آن شهید می نگرد و می گوید : چشمانش آرامش خاصّی می دهد.

همه به هستی ها فکر می کردند و کسی دنبال پوچی نمی رفت.

عزت مملکت را به عزت خود ترجیح می دادند و دست خلق را بر دست برادرش ترجیح می داد.

 در آزاد سازی خرمشهر یک دستش فلج شد چون برادرش به باقی مردم رسید و دست برادرش ماند.

معاویه می خواست مردم را به پوچی ها مشغول کند و امام او را رسوا می کرد .

معاویه به مردم پول می داد تا حافظان قرآن را بکشند

به طوری که توسط مغیره بن شعبه هفتاد حافظ را در بین الطلوعین سر برید آن هم با یازده هزار دینار

اگر من پول را پوچی بدانم و سبب اصلی را خدا دانم

دیگر در مقابل پول ، با بریدن سر حافظ قرآن ، در جاده پوچی ها شتاب نمی گیرم.

شخصی که پوچی را نمی شناسد با یافتن پول ، به خود می رسد و آنکه پوچی را می شناسد و شرایط و زمینه آن را می داند ، به "ز ِ پا افتادگان" و مسجد و مدرسه و قرآن فکر می کند

لذا خرج کردن به امور فوق را قرآن ، باقیات صالحات معرفی کرده است

چون تنها زندگیی همراه پوچی ست که انسان را در همان زمان ، خاک می کند ولی زندگی حسینی تا ابد خواهد ماند.

انّ لِقتل الحسینِ حرارةً فی قلوب المومنین لا تَبرَد أبداً

همانا به خاطر شهادت حسین ، حرارتی در قلوب مومنین پدید آمده است که تا ابد سرد نخواهد شد.

وقتی انسان پوچی را شناخت ، حکومتی که معاویه در کاخ خضرا دارد را

بی ارزش تر از آب بینی بز می بیند

و آن کس که پوچی را واقعیت می پندارد و نیستی ر ا عین هستی می داند

به گندم ری ، آل الله را به اسارت می کشاند.

راه نجات از پوچ شدن انسان فقط از طریق محبت و معرفت حسین است

یک نوع ارتباط و اتحاد برقرار کردن با حسین

مصیبت او را بر خود تطبیق کردن و این همان هم ذات پنداریست

هر قومی که خلیفه الهی را فراموش کند به پوچی می افتند و سرّ ارتباط با اهل بیت علیهم السلام  و هم نشینی با آنها همین است که ما را از پوچی نجات می دهد.

فرهنگ معاویه و یزید ، فرهنگ پوچ کردن انسان هاست

فرهنگی ست که آمیخته با شهوت و ترس و ...است

و حسین این را خوب می داند لذا به آنها می گوید : چون شما اسیر شکم هستید و شکم تان از حرام پر است ، لذا نمی فهمید من چه می گویم.

این سخنان حسین در عاشورا کم جماعتی را حسینی نکرد.

در زندگی که

سفرهای بیهوده جای سفرهای زیارتی و صله رحم را می گیرد

ارتباطهای نامقدس جای ارتباط با عالمان دین را می گیرد

مطالعه مطالب بی ارزش جای مطالعات دینی را می گیرد

خود محوری به جای حق محوری تکیه می دهد

نشاط های کاذب و غم های کاذب جای روضه امام حسین را می گیرد

این ها زندگی به سبک پوچی است و زندگی خالی از خداست

تذکر ملاهادی سبزواری به ناصرالدین شاه ، سندی ست حسینی آنجا که شاه به دیدار عالم می رود و البته برای خود نمایی و حق نمایی

اتاق خشتی که حتی کاهگل هم ندارد

 تخت شاه از جنس الماس و برلیان کجا و نَمَد مرحوم سبزواری کجا؟

غذایی که همراه نان و دوغ است و دل شاه را می زند و مرحوم سبزواری خطاب به او می گوید :
تو خود چون بی خود شده ای به چیزهای بی خودی هم دلبسته ای.

 الان چه کسی مانده است و چه کسی جاودانه شد

سبزواری یا شاه؟

تذکر ملاهادی به کیمیاگری طلبه مدرسه مروی تهران و عتاب به اینکه

کیمیاگری تو را به جایی نمی رساند برو درست را بخوان.

خلاصه سخن اینکه : این کاروانی که بناست به سرزمین غاضریه رسد برای این آمد که ما رااز پوچی نجات دهد ولی دریغ که صدای طبل ها و چنگ ها و باندهای کذایی ،صدای حسین را از بین می برند و ما نیز با این گوشهای سنگین ، بعید است

صدای کاروان حسین را بشنویم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۰۸:۱۱
محمدباقر حسن زاده