تقریرات آخوند

قسم به قلم و آنچه می‌نویسند

به آخوند خراسانی برخوردم ؛ محرمانه گفتم : راست بگو،ازخدا چه می خواهی؟ گفت : فقط دو شاگرد می خواهم که حرف های مرا بفهمد.بعد از این ،نه دولت و نه ریاست و نه مرید و امثال ذالک.هیچ یک را نمی خواهم.
آقانجفی قوچانی؛سیاحت شرق
دانش آموخته درس خارج حوزه علمیه قم هستم . چند سالی ست مشغول تدریس "ادبیات" ، "فقه" و "اصول" در حوزه علمیه هستم.

طبقه بندی موضوعی

تقریرات آخوند

قسم به قلم و آنچه می‌نویسند





۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شناخت پوچی» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه دوم : امام حسین ، امام مبارزه با پوچی ها

پوچی در قلمرو اولیای خدا نیست همچنانی که شأن خلیفه خدا نیز نمی باشد و شناختن پوچی و رهایی از آن نیز در حد دقّت اولیاء خدا و شأن خلیفه الهی است.

آن کَس که کسوت خلیفة الهی را بَرکَنَد دیگر نمی تواند به نهضت حسینی بیندیشد . او در پوچی فرو خواهد رفت و کربلا دقیقا مقابل پوچی ها بوده است.

هر کس از کربلای حسینی به دور باشد و در پوچی فرو رود ، دیگر پوچی را نوعی زندگی می داند و به دیده ی حیات به آن می نگرد.

نتیجه نهایی این زندگی پوچ ، ارزش نهادن به تمام چیزهای بی ارزش می شود.

آنچه نمی گذارد امام حسین فراموش شود و شکست بخورد این است که امام حسین

اولاً پوچی ها را خوب می شناسد

ثانیاً شرایط پوچ نشدن را هم خوب می داند.

شاهد تاریخی : معاویه به فرزند خود نصیحت می کند که حسین را نَکُشد

چون خوب می داند ؛ که حسین پوچی را می شناسد و لذا زمانی تن به کشته شدن می دهد که خونش به ثمر نشیند .

حاضر نمی شود که پوچ شود.

او می داند که باید خوب بمیرد و در وقتش کشته شود لذا تا زمانی که خونش ، تخت یزید را از جای نَکَند ، حاضر به شهادت نمی شود.

حسین چون پوچی را می شناخت ، می دانست چگونه زندگی کند.و هر کس طالب حیات است و مخالف پوچی ، باید با حسین پیوند خورد و باید به دستگاه امام بیاید.

 جنگ تحمیلی 8 ساله ، قطعا یک نبرد حسینی بود. مردم با روحیه حسینی وارد دفاعی خونین شده بودند

فضا به قدری با برکت شد ه بود که از عالِم تا معلّم تا بقّال تا خیاط  تا بنّا احساس وظیفه می کردند و به گونه ای بر عزّت اسلامی تلاش می کردند.

زندگی مردم معنا دار شده بود و زندگی معنا دار یعنی عمل طبق وظیفه ؛ یعنی فرسنگ ها فاصله از پوچی!

روحیه حسینی انسان را از پوچی به دور می کند تا جایی که 8 سال را همه با حسرت یاد می کنند و به قهرمانان آن زمان غبطه می خوردند.

رهبری نظام مفتخر است که قابت دیوار خانه اش با عکس آنها مزّین شده است. 

او با نگاه حسرت به دیده ی آن شهید می نگرد و می گوید : چشمانش آرامش خاصّی می دهد.

همه به هستی ها فکر می کردند و کسی دنبال پوچی نمی رفت.

عزت مملکت را به عزت خود ترجیح می دادند و دست خلق را بر دست برادرش ترجیح می داد.

 در آزاد سازی خرمشهر یک دستش فلج شد چون برادرش به باقی مردم رسید و دست برادرش ماند.

معاویه می خواست مردم را به پوچی ها مشغول کند و امام او را رسوا می کرد .

معاویه به مردم پول می داد تا حافظان قرآن را بکشند

به طوری که توسط مغیره بن شعبه هفتاد حافظ را در بین الطلوعین سر برید آن هم با یازده هزار دینار

اگر من پول را پوچی بدانم و سبب اصلی را خدا دانم

دیگر در مقابل پول ، با بریدن سر حافظ قرآن ، در جاده پوچی ها شتاب نمی گیرم.

شخصی که پوچی را نمی شناسد با یافتن پول ، به خود می رسد و آنکه پوچی را می شناسد و شرایط و زمینه آن را می داند ، به "ز ِ پا افتادگان" و مسجد و مدرسه و قرآن فکر می کند

لذا خرج کردن به امور فوق را قرآن ، باقیات صالحات معرفی کرده است

چون تنها زندگیی همراه پوچی ست که انسان را در همان زمان ، خاک می کند ولی زندگی حسینی تا ابد خواهد ماند.

انّ لِقتل الحسینِ حرارةً فی قلوب المومنین لا تَبرَد أبداً

همانا به خاطر شهادت حسین ، حرارتی در قلوب مومنین پدید آمده است که تا ابد سرد نخواهد شد.

وقتی انسان پوچی را شناخت ، حکومتی که معاویه در کاخ خضرا دارد را

بی ارزش تر از آب بینی بز می بیند

و آن کس که پوچی را واقعیت می پندارد و نیستی ر ا عین هستی می داند

به گندم ری ، آل الله را به اسارت می کشاند.

راه نجات از پوچ شدن انسان فقط از طریق محبت و معرفت حسین است

یک نوع ارتباط و اتحاد برقرار کردن با حسین

مصیبت او را بر خود تطبیق کردن و این همان هم ذات پنداریست

هر قومی که خلیفه الهی را فراموش کند به پوچی می افتند و سرّ ارتباط با اهل بیت علیهم السلام  و هم نشینی با آنها همین است که ما را از پوچی نجات می دهد.

فرهنگ معاویه و یزید ، فرهنگ پوچ کردن انسان هاست

فرهنگی ست که آمیخته با شهوت و ترس و ...است

و حسین این را خوب می داند لذا به آنها می گوید : چون شما اسیر شکم هستید و شکم تان از حرام پر است ، لذا نمی فهمید من چه می گویم.

این سخنان حسین در عاشورا کم جماعتی را حسینی نکرد.

در زندگی که

سفرهای بیهوده جای سفرهای زیارتی و صله رحم را می گیرد

ارتباطهای نامقدس جای ارتباط با عالمان دین را می گیرد

مطالعه مطالب بی ارزش جای مطالعات دینی را می گیرد

خود محوری به جای حق محوری تکیه می دهد

نشاط های کاذب و غم های کاذب جای روضه امام حسین را می گیرد

این ها زندگی به سبک پوچی است و زندگی خالی از خداست

تذکر ملاهادی سبزواری به ناصرالدین شاه ، سندی ست حسینی آنجا که شاه به دیدار عالم می رود و البته برای خود نمایی و حق نمایی

اتاق خشتی که حتی کاهگل هم ندارد

 تخت شاه از جنس الماس و برلیان کجا و نَمَد مرحوم سبزواری کجا؟

غذایی که همراه نان و دوغ است و دل شاه را می زند و مرحوم سبزواری خطاب به او می گوید :
تو خود چون بی خود شده ای به چیزهای بی خودی هم دلبسته ای.

 الان چه کسی مانده است و چه کسی جاودانه شد

سبزواری یا شاه؟

تذکر ملاهادی به کیمیاگری طلبه مدرسه مروی تهران و عتاب به اینکه

کیمیاگری تو را به جایی نمی رساند برو درست را بخوان.

خلاصه سخن اینکه : این کاروانی که بناست به سرزمین غاضریه رسد برای این آمد که ما رااز پوچی نجات دهد ولی دریغ که صدای طبل ها و چنگ ها و باندهای کذایی ،صدای حسین را از بین می برند و ما نیز با این گوشهای سنگین ، بعید است

صدای کاروان حسین را بشنویم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۰۸:۱۱
محمدباقر حسن زاده