تقریرات آخوند

قسم به قلم و آنچه می‌نویسند

به آخوند خراسانی برخوردم ؛ محرمانه گفتم : راست بگو،ازخدا چه می خواهی؟ گفت : فقط دو شاگرد می خواهم که حرف های مرا بفهمد.بعد از این ،نه دولت و نه ریاست و نه مرید و امثال ذالک.هیچ یک را نمی خواهم.
آقانجفی قوچانی؛سیاحت شرق
دانش آموخته درس خارج حوزه علمیه قم هستم . چند سالی ست مشغول تدریس "ادبیات" ، "فقه" و "اصول" در حوزه علمیه هستم.

طبقه بندی موضوعی

تقریرات آخوند

قسم به قلم و آنچه می‌نویسند





جلسه سوم: امام حسین ، امام مبارزه با "اکنون زده ها"

در جلسه قبل گذشت که ؛

امام حسین آمده تا ما پوچ نباشیم ، پوچ نبودن به این است که حسینی زندگی کنیم ، یعنی نگذاریم فرهنگ معاویه ما را بدزدد.

فرهنگ معاویه ، فرهنگ ساختن و پرداختن به تمام شهوت ها و مطامع دنیوی و منافع مادی ست و حسین آمده تا ما را از این فرهنگ ها جدا کند که اگر با حسین نباشیم ، پوچ خواهیم شد.

در ادامه عرض می کنم :

انسان حسینی ، انسانی است که به وسعت روح مجردش ، فکر می کند و برای خود برنامه ریزی می کند.در این دنیا به أبدیّت خود می اندیشد و به مانند انسان های بی تدبیر و بی برنامه ، تنها نوک بینی خود را نمی بیند.

در این بین آن سوال اساسی این است که چه چیز باعث شد که "عمر سعد" نه تنها خود که عده ای زیادی را از بین برد؟

چون در مقابل حسین ایستادن ، از دست دادن همه چیز است همانگونه که خود "عمر سعد" اعتراف می کند که بعد قتل حسین ، نه دنیای به دست آوردم و نه آخرتی.

دنیایم هیچ شد ، چون به وعده ای که یزید داده بود و آن حکومت ری بود ، عمل نکرد

آخرتم هیچ شد ، چون به خون حسین دستم آغشته شد و آخرتم را تباه کردم.

واقعا سوال است که چرا به کاروان کربلا تنها کمتر از صد نفر رسید ؟

چه چیزی در دل مردم لانه کرده کرده بود که از جزیره العرب به آن وسعتی تنها این تعداد پا به پای امام حسین آمدند؟

در یک حجّی ، حضرت تنها با حضور هزار عالم مسلمان سخنرانی کرد .چرا این سخنرانی ها به نتیجه نرسید و یا اگر رسید خیلی کم اثر بود؟

یک روحیه ای است که از جمله فرهنگ های معاویه ای است و آن اینکه انسان مبتلا به روزمرگی شود و یا "اکنون زده" شود.

اصلا به فردای خویش حواسم نیست که آیا این خوشی امروز ، به روزهای فردایم صدمه خواهد زد یا نه ؟

من چگونه خودم را بسازم که از فردای خودم متنفر نباشم؟چه گونه جوانی کنم که مثل علامه جعفری وقتی از من سوال کردند که می خواهی به ایام جوانی برگردی ؟جواب بدم که نه خیر چون اگر بر گردم ، همان خواهم کرد که در جوانی و گذشته کرده بودم! و من از جوانی خویش بهره کافی بردم.

کربلا دقیقا همین را می خواهد نشان دهد که ؛

خودت را قربانی هوس نکن ، خودت را قربانی شهوت نکن ، خودت را قربانی ارتباط نا مقدّس نکن

خودت را قربانی همنشین بد نکن ، ای زنان ، خودتان را قربان خود نمایی نکنید

ای مردان ، قربانی خود نمایی زنان نشوید ، ای مردان ، خود را قربانی نفس سر کش نکنید و ...!

اینها همه درس امام معصوم در صحنه کربلا است لذا در آخرین لحظه امام معصوم به ارشاد مردم مشغول است .لذا به قاتل خویش می فرماید: اگر مرا به خاطر طمع به دنیا می کُشی ، نکُش ، دستت را به خون من آلوده نکن ، من هم دنیایت را می دهم و هم آخرتت را.

این فرهنگ زشت معاویه است که مرا به این می کشاند که بگویم : از آن دنیا کِه آمده و کِه رفته و کِه خبر آورده است ؛

نقد امروز را بگیر.

تاجر ماهر ، کاری نمی کند که امروز سود کند بلکه سرمایه گذاری می کند و غالب افراد شکست خورده بازار همان ها هستند که در تجارت ، دستی نداشتند و الّا تاجر اصلی به این راحتی زمین نمی خورد چون اکنون زده نیست ، چون به امروز فقط فکر نمی کند و ...!

برخی مواقع به معنوی بودن امروز مان خوشیم!

به هیئت آمدن امشب مان خوشیم!

و برنامه ای از هیئت نمی گیریم تا در نبود هیئت به کار گیریم و هر شب ، هیئتی و حسینی باشیم.

شاهد تاریخی ؛

واقعا شهر کوفه ، ظرفیت فکری جامعه اسلامی را بالا برد.

آن چیزی که رهبری در خصوص مذاکره و بحث تعلیق مطرح کرد و فرمود : اثر مذاکره در هر صورت ( چه پیروزی و چه عهد شکنی غرب ) ،بالا رفتن ظرفیت فکری ملت است ، یک چیز کاملا جدید و نویی بود.

شهر کوفه هم با جامعه اسلامی و اساسا با تاریخ چنین کرد. قدرت تحلیل و ظرفیت فکری جامعه را بالا برد اگر چه تمام برای مردم خود کوفه شکست بود ولی برای ما درسی بزرگ بود.

با رسیدن باغات و محصولات و تَمَوُّل مالی و در کنار آن وجود حاکمی با گرایشات تعامل گونه با شیعه،عده ای آن زمان به فکر نامه نگاشتن به امام حسین شدند.طبق نقلی هیجده هزار نامه که برخی از آنها با یک امضا آمده بود مثلا بزرگ فلان قبیله نامه ای مستقل نبشتند.. همه تلاش داشتند تا اسم شان در لیست نگارندگان نامه باشد.

مسلم بن عقیل می آید و عده ای با او بیعت می کنند تا اسم شان در لیست بیعت کنند گان باشد .

اینها همه اکنون زده بودند و به خوشی امروزشان خوش بودند .نشانه ی این اکنون زدگی هم این است که

تا اوضاع سخت شد ، همه گفتند : اسم ما را خط زنید . ما نیستیم.

اینها با خودشان جدّی نبودند و به فردای شان فکر نمی کردند و چون پوچی در رگ هایشان بود و فکر و روح حسینی در جان آنها جریان نداشت ، به دام معاویه و تفکر معاویه افتادند.

اینها بی ثمری را به رسمیّت شناخته اند و شما را که جدّی هستید و به ارزشهای اسلامی و ارزشهای نبوی و فاطمه و انقلابی پای بندید ، به سُخره می گیرند و اساسا از شما فاصله می گیرند و هِی می گویند : اینها مال قدیم بود!

این افکار تندروی و افراطی گری هست!

افرادی که به پوچی عادت کرده و با آن زندگی می کنند ، وقتی شما از دفاع مقدس و ایثار و شهادت می گویید ، از شما فاصله می گیرند.

چون تمام موارد پیش گفته مال کسانی ست که زندگی جدی در پیش دارند

آنهایی که به هر حرفی می خندند و هیچ چیز را جدی نگاه نمی کنند

مثلا شما از قیامت و شرح حال قهرمانان صحنه انسانیّت می گویید

آنها برای همین صحنه ها ، جک می سازند و اصلا دوست ندارند جدی فکر کنند.

و حال آنکه اسلام چون تابع برنامه و برنامه ریزی و تدبیر و تفکّر است ، دینی ست جدی و همواره انسان را به جدّی عمل کردن ، جدّی سخن گفتن ، جدّی رفتار کردن ، جدّی فکر کردن دعوت می کند

و حال آنکه افراد لاابالی اصلا به این موارد نظر نمی کنند و حتی وقتی یک کار جدّی و یا مشکل جدّی هم در زندگی پیدا می کنند ،سعی می کنند با خوش گذرانی و عیش و نوش ، آن را فراموش کنند.

رهبری نظام مقدس در خصوص پیدایش موسیقی حرام می فرماید : شاهان ظالم بعد از خونریزی خون مظلومان برای التیام و فراموشی این ظلم ها ، مشغول عیّاشی می شدند و دستور می دادند که نوازندگان از امور جنسی بخوانند و آهنگ های مبتذل بنوازند

و این یعنی به زندگی با دید پوچی و اباحی گری و لاابالی گری نگاه کردن

این یعنی زندگی را به بازی گرفتن و مشغول بازی گری شدن

و حسین آمد تا ما را از بازی گری نجات دهد.

بعضی مواقع تصمیم می گیریم که جدی باشیم ، در جلسات قرآنی و معرفتی شرکت کنیم

دروغ نگوییم و غیبت نکنیم ولی متاسفانه بعد مدتی این کارها متوقف می شود

علت اساسی آن همین است که ما زندگی را هنوز جدّی نگرفته ایم و فقط ادای خوب بودن را در می آوریم هنوز با خودمان جدّی نیستیم.

باید امام حسین را به عنوان یک الگوی خوب و بزرگ قبول کنیم و به یک روز نمازمان خوش نباشیم

این تفکر معاویه است که مرا به نماز امروزم ،به اشک شَبَم ، به اشک روضه ام ، به رفتن هیئتم ، به حوزوی بودنم ، به حافظ قرآن و قاری بودنم ، به مُراوده با خوبان بودنم و به...!

تفکّر أموی ، کاری می کند که به وضعیت موجود خوش بین باشم و حال آنکه امام رحمه الله فرمود : در مسائل معنوی به از خود بالاترها نگاه کنید.

 چون در اینصورت به حال موجود خوش بین نمی شویم .

امام حسین آمد تا به ما برساند که می شود انسان  ،دوست و رفیق امام حسین باشد ولی دستور قتل ولی خدا را بدهد

می شود انسان همسر امام معصوم باشد ولی با زهر کشنده ، شوهر که نه بلکه حجّت خدا را مسموم کند

وای بر آن روزی که امام حسین مقابل ما بایستد و با خواسته های ما مخالفت کند

آن روز شخصا ، سر حسین را به نیزه خواهیم زد.

حسین آمد تا به ما بگوید ، به غیر حقّ به هیچ چیز دیگر راضی نشوید

اگر یک لحظه به غیر حقّ راضی شدم ، آن روز و آن لحظه ،حسینی نیستم و این عدم تعامل و عدم پذیرش حقّ یک زوایه بین من و امام حسین ایجاد می کند که شاید این انحراف کوچک ، در طول زندگی ام

ادامه یابد و آخر سر ،سر از کربلا و قتل حسین در بیاورد.

حسین آمد تا به ما بگوید : حقّ محوری را با مقاومت و استقامت و إستِدامه پیوند زنید تا در کربلا در صف هفتاد و دو نفر باشید و الا هر لغزشی ، فاصله گرفتن از صف امام حسین و نزدیک شدن به خط و خطوط دشمن است.

در برخی نقل ها هست که غارتگران کربلا گریه می کردند وقتی راوی می پرسد

جواب میدهد چه کنم که فرزند رسول خدا را انگشت می برم و پس فردا هر کسی از این جنگ نشانی دارد و حاکم جور او را هدیه خواهد داد

و من اگر نشانه ای نگیرم ، هدیه ای هم نخواهم گرفت مثل همان ها که در فتنه های گذشته انقلاب یه جوری خود را سهیم می کردند که پس فردا اگه نظام برگشت ، بگویند که ما با شما بودیم.

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۱۰:۰۸
محمدباقر حسن زاده

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه دوم : امام حسین ، امام مبارزه با پوچی ها

پوچی در قلمرو اولیای خدا نیست همچنانی که شأن خلیفه خدا نیز نمی باشد و شناختن پوچی و رهایی از آن نیز در حد دقّت اولیاء خدا و شأن خلیفه الهی است.

آن کَس که کسوت خلیفة الهی را بَرکَنَد دیگر نمی تواند به نهضت حسینی بیندیشد . او در پوچی فرو خواهد رفت و کربلا دقیقا مقابل پوچی ها بوده است.

هر کس از کربلای حسینی به دور باشد و در پوچی فرو رود ، دیگر پوچی را نوعی زندگی می داند و به دیده ی حیات به آن می نگرد.

نتیجه نهایی این زندگی پوچ ، ارزش نهادن به تمام چیزهای بی ارزش می شود.

آنچه نمی گذارد امام حسین فراموش شود و شکست بخورد این است که امام حسین

اولاً پوچی ها را خوب می شناسد

ثانیاً شرایط پوچ نشدن را هم خوب می داند.

شاهد تاریخی : معاویه به فرزند خود نصیحت می کند که حسین را نَکُشد

چون خوب می داند ؛ که حسین پوچی را می شناسد و لذا زمانی تن به کشته شدن می دهد که خونش به ثمر نشیند .

حاضر نمی شود که پوچ شود.

او می داند که باید خوب بمیرد و در وقتش کشته شود لذا تا زمانی که خونش ، تخت یزید را از جای نَکَند ، حاضر به شهادت نمی شود.

حسین چون پوچی را می شناخت ، می دانست چگونه زندگی کند.و هر کس طالب حیات است و مخالف پوچی ، باید با حسین پیوند خورد و باید به دستگاه امام بیاید.

 جنگ تحمیلی 8 ساله ، قطعا یک نبرد حسینی بود. مردم با روحیه حسینی وارد دفاعی خونین شده بودند

فضا به قدری با برکت شد ه بود که از عالِم تا معلّم تا بقّال تا خیاط  تا بنّا احساس وظیفه می کردند و به گونه ای بر عزّت اسلامی تلاش می کردند.

زندگی مردم معنا دار شده بود و زندگی معنا دار یعنی عمل طبق وظیفه ؛ یعنی فرسنگ ها فاصله از پوچی!

روحیه حسینی انسان را از پوچی به دور می کند تا جایی که 8 سال را همه با حسرت یاد می کنند و به قهرمانان آن زمان غبطه می خوردند.

رهبری نظام مفتخر است که قابت دیوار خانه اش با عکس آنها مزّین شده است. 

او با نگاه حسرت به دیده ی آن شهید می نگرد و می گوید : چشمانش آرامش خاصّی می دهد.

همه به هستی ها فکر می کردند و کسی دنبال پوچی نمی رفت.

عزت مملکت را به عزت خود ترجیح می دادند و دست خلق را بر دست برادرش ترجیح می داد.

 در آزاد سازی خرمشهر یک دستش فلج شد چون برادرش به باقی مردم رسید و دست برادرش ماند.

معاویه می خواست مردم را به پوچی ها مشغول کند و امام او را رسوا می کرد .

معاویه به مردم پول می داد تا حافظان قرآن را بکشند

به طوری که توسط مغیره بن شعبه هفتاد حافظ را در بین الطلوعین سر برید آن هم با یازده هزار دینار

اگر من پول را پوچی بدانم و سبب اصلی را خدا دانم

دیگر در مقابل پول ، با بریدن سر حافظ قرآن ، در جاده پوچی ها شتاب نمی گیرم.

شخصی که پوچی را نمی شناسد با یافتن پول ، به خود می رسد و آنکه پوچی را می شناسد و شرایط و زمینه آن را می داند ، به "ز ِ پا افتادگان" و مسجد و مدرسه و قرآن فکر می کند

لذا خرج کردن به امور فوق را قرآن ، باقیات صالحات معرفی کرده است

چون تنها زندگیی همراه پوچی ست که انسان را در همان زمان ، خاک می کند ولی زندگی حسینی تا ابد خواهد ماند.

انّ لِقتل الحسینِ حرارةً فی قلوب المومنین لا تَبرَد أبداً

همانا به خاطر شهادت حسین ، حرارتی در قلوب مومنین پدید آمده است که تا ابد سرد نخواهد شد.

وقتی انسان پوچی را شناخت ، حکومتی که معاویه در کاخ خضرا دارد را

بی ارزش تر از آب بینی بز می بیند

و آن کس که پوچی را واقعیت می پندارد و نیستی ر ا عین هستی می داند

به گندم ری ، آل الله را به اسارت می کشاند.

راه نجات از پوچ شدن انسان فقط از طریق محبت و معرفت حسین است

یک نوع ارتباط و اتحاد برقرار کردن با حسین

مصیبت او را بر خود تطبیق کردن و این همان هم ذات پنداریست

هر قومی که خلیفه الهی را فراموش کند به پوچی می افتند و سرّ ارتباط با اهل بیت علیهم السلام  و هم نشینی با آنها همین است که ما را از پوچی نجات می دهد.

فرهنگ معاویه و یزید ، فرهنگ پوچ کردن انسان هاست

فرهنگی ست که آمیخته با شهوت و ترس و ...است

و حسین این را خوب می داند لذا به آنها می گوید : چون شما اسیر شکم هستید و شکم تان از حرام پر است ، لذا نمی فهمید من چه می گویم.

این سخنان حسین در عاشورا کم جماعتی را حسینی نکرد.

در زندگی که

سفرهای بیهوده جای سفرهای زیارتی و صله رحم را می گیرد

ارتباطهای نامقدس جای ارتباط با عالمان دین را می گیرد

مطالعه مطالب بی ارزش جای مطالعات دینی را می گیرد

خود محوری به جای حق محوری تکیه می دهد

نشاط های کاذب و غم های کاذب جای روضه امام حسین را می گیرد

این ها زندگی به سبک پوچی است و زندگی خالی از خداست

تذکر ملاهادی سبزواری به ناصرالدین شاه ، سندی ست حسینی آنجا که شاه به دیدار عالم می رود و البته برای خود نمایی و حق نمایی

اتاق خشتی که حتی کاهگل هم ندارد

 تخت شاه از جنس الماس و برلیان کجا و نَمَد مرحوم سبزواری کجا؟

غذایی که همراه نان و دوغ است و دل شاه را می زند و مرحوم سبزواری خطاب به او می گوید :
تو خود چون بی خود شده ای به چیزهای بی خودی هم دلبسته ای.

 الان چه کسی مانده است و چه کسی جاودانه شد

سبزواری یا شاه؟

تذکر ملاهادی به کیمیاگری طلبه مدرسه مروی تهران و عتاب به اینکه

کیمیاگری تو را به جایی نمی رساند برو درست را بخوان.

خلاصه سخن اینکه : این کاروانی که بناست به سرزمین غاضریه رسد برای این آمد که ما رااز پوچی نجات دهد ولی دریغ که صدای طبل ها و چنگ ها و باندهای کذایی ،صدای حسین را از بین می برند و ما نیز با این گوشهای سنگین ، بعید است

صدای کاروان حسین را بشنویم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۰۸:۱۱
محمدباقر حسن زاده

منبر اول محرم الحرام سال 92 هجری شمسی ، حسینیه مهد قرآن و عترت شهرستان میاندوآب

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه اول: زندگی معتقدانه

1.از جمله ویژگی های عاشورائیان،زندگی همراه با اعتقاد است.

2.در مقابل از جمله روحیات منفی افرادی که مقابل دین می ایستند و یا حتی دیندار هستند این است که از روی اعتقاد زندگی نمی کنند.به این معنا که شاید در دل خویش علقه های داشته باشند ولی اعمال آنها ، روحیات آنها خالی از ملاک و اعتقاد و عقل و نقل پسند است.

3.از جمله اصول ثابت سیره اهل بیت علیهم السلام ، دعوت مردم به علم آموزی است.

برداشت حقیر این است که اهل بیت برای ساختن زندگی از روی اعتقاد این همه به علم و علم آموزی توصیه کرده اند و خود حضرات نیز از ازل تا به ابد ، عالمان افضل این کره خاکی هستند.

4.هیچکدام از ائمه شیعه از تربیت علمی و اعتقادی غافل نشدند.البته تعبیر به غفلت برای درک مساله است و الا غفلت در خصوص اهل بیت منتفی ست.تاکید دین بر پی ریزی اعتقادی نیز از همین جا نشأت می گیرد.دشمنان اهل بیت نیز در خصوص این سیره اهل بیت اقدامات باز دارنده زیادی انجام داده اند که نمونه آنها برپایی مجالسی ست که حاکمان وقت مثل مامون قصد تحقیر علمی و اعتقادی اهل بیت را داشتند که در تمام موارد ائمه ما پیروز میدان بودند.

با این مقدمه ، وارد به اصل بحث می شوم.

1.از جمله اصحاب آقا امام حسین – که در بین شیعه نیز غریب است – حضرت مسلم بن عقیل می باشد.

2.شخصیت مسلم تا حدودی در بین مردم ما نیز به حاشیه رفته است و او را در حد سفیر امام حسین می شناسند و بنده برای اینکه بدانیم این سفیر که بوده است ، مواردی ذکر می کنم.

-حضرت مسلم دارای مادری عفیفه و فاضله بوده است.در خصوص مادر ایشان باید بگوییم که از بس دارای فضائل بوده است ، به علت بخل و حسادت ، فضائل او را مخفی کرده اند و تنها چند نقل به دست ما رسیده است حتی عده از مورخانی که انصاف را قی کرده بودند در خصوص مادر ایشان سخنان نسنجیده ای آورده اند که بطلانش واضح است.

- مادر ایشان قطعا از جمله بانوان نمونه بوده است لااقل به دو دلیل:
الف)شخصیت فرزند او که مسلم بن عقیل باشد به قدری ممتاز است که ما به مقام مادر پی می بریم.نمی شود در منزلی مادر از جهت فضائل ، پیاده باشد  ولی فرزند به مقام سفارت ولی الله برسد.این نشانه کرامات بی نظیر و تربیت اسلامی و زندگی معتقدانه مادر است.

ب) عقیل _ که پدر گرامی مسلم و برادر علی بی ابی طالب است _ از جمله نسب شناسان کم نظیر ،نه در بین  قریش و بنی هاشم که جزیره العرب بود.نمی شود این نسب شناس در انتخاب همسر خود به بیراهه رود و از یک قبیله و نسب خالی از فضائل ازدواج کند. قطعا آن علم نسب شناسی در انتخاب عقیل دخیل بوده است که فرزندی به منزلت مسلم محصول آن خانواده است.

3.حضرت مسلم ، یک قاصد و یا پست چی نبود بلکه بین بنی هاشم و اصحاب امام حسین آنقدر فضائل داشت که حضرت او را به کوفه فرستاد.

- در خصوص علم و دانش او در تاریخ آمده است که تحت نظر علی بن ابی طالب به دانش اندوزی مشغول بوده است.ولی اینها به جهت اعتقاد به ولایت ، ذره ای راضی نشدند که خود را مطرح کنند و خدای نکرده مقام ولایت را کم رنگ کنند.

- در خصوص مقامات معنوی و توفیقات معنوی اش این بس که یار صدیق و قرین همیشگی امام حسین و امام حسن بوده است.

- در خصوص شجاعت و دلیری او نقل های عجیبی وارده شده است که به دو مورد از آنها اشاره می کنم:

در کتاب " الامام الحسین ، ج 2،ص 94"آمده است که : مسلم بن عقیل مانند شیر، چنان نیرومند است که مردی را با دست خود می گرفت و او را به بالای خانه پرت می کرد.

د ر کتاب " الفتوح ابن اعثم ، ج 5 ، ص 94" آمده است: او شیری است صف شکن ، و شمشیری برنده  در دست قهرمانی شایسته از بهترین خاندان خلق.

-اوضاع کوفه به قدری حساس بود که برخی مواقع انسان شک می کند که اگر شخصیتی مطرح و بی نظیر مثل مسلم نبود ، آیا امام حسین سفیری می یافت تا آن را بفرستد؟!

ساختار دینی ، افتراق مذهبی ،اختلافات قومی ،تنوع قبیله ای و تفاوت طبقاتی ،از کوفه ساختاری پیچیده ساخته بود که در برخی آثار دیدم نوشته بود:
معاویه آرزومند سر کوب مردم کوفه بود ، و انتظار برتری و تفوق بر آنان را می کشید.

برای این وضعیت پیچیده ، حضرت ، مسلم بن عقیل را به عنوان سفیر و نه جاسوسی که اوضاع را رصد کند و خبر دهد ، به کوفه اعزام می شود  و فراموش نشود که در بدو ورود، همه دور مسلم جمع می شوند و این تجمع هم شامل توده مردم و هم شامل خواص بود.

مسلم باید عمری با اعتقاد زندگی کند و عمل کند تا شایسته سفارت ولی خدا شود.

فردی که با لاابالی گری و اباحی گری زندگی کند نمی تواند جزو انصار حجت زمان خویش شود.

متاسفانه در جامعه ما این مساله یک تهدید است و هیچ چیز دشمن را به این اندازه خوشحال نمی کند که جوان ایرانی و مسلمان مشغول به امور و کرداری شود که نه تنها مورد تایید نقل نیست که اگر انسان بی دین هم باشد ، به حکم عقل شایسته نیست اینگونه زندگی کند.

از امور اساسی زندگی ؛ مثل انتخاب همسر و انتخاب مسیر کسب در آمد و انتخاب هم نشین تا امور جزئی مثل خوردن و خوابیدن و دیدن و گشتن و تفریحات باید از روی یک سری ملاکات عاقلانه و نقل پسند باشد.

نمی شود به همه لایک زد. نمی شود هر مطلبی را پسنددید.نمی شود به بهانه آزادی به همه افراد به همه افکار به همه نوشته ها میدان داد.

مردم به هلاکت می رسند .هر نوشته و هر سخنرانی و هر پسندی ، هر کدام جایی در خور خود دارد.

رهبری نظام در دهه هفتاد نسبت به این مساله هشدار دادند که مواظب باشیم در جامعه ، لاابالی گری رواج نیابد که آخرش همان پوچی و پوچ گرایی می شود که بنده در خیلی از فضاها به این جور افراد برخورد می کنم .

یکی از خصوصیات بارز اصحاب امام حسین این بود که با اعتقاد زندگی کردند و لحظه ای هم از راه خویش ، کج نرفتند.

چون راه رفتن همراه با اعتقاد ، انحراف ندارد.نه در این دنیا و نه در آن دنیا.

 اگر من در این دنیا با اعتقاد به مسیر خود ادامه ندهم ، معلوم نیست در آن دنیا نزد انبیاء و اوصیا باشم.

در جامعه ای که تفکر لاابالی گری و اباحی گری رواج یابد ، آنجا دیگر تقلید از مجتهد جامع الشرائط ، کار میمون معرفی میشود و لزوم تقلید ، مخدوش می شود.و حال آنکه علت تقلید نه گفته ی نقل که درک عقل است  و آن از باب رجوع به متخصص است.

مگر زمان اهل بیت این انحراف نبود که اهل بیت به حاشیه رانده می شدند.بحث باید مفصل باشد ولی آن را کوتاه می کنم.

مسلم بن عقیل ، نماد زندگی معتقدانه که حتی در دم آخر نیز به یاد خدا و ولی اوست ، بین عده ای اسیر میشود که زندگی آنها نه از روی اعتقاد بلکه به خاطر مطامع مادی و منافع دنیوی ست.

افرادی با اینکه در قلبشان علقه به حسین است ولی به سفیر او خیانت می کنند و کج می شوند.

خون حسین و سفیرش را برای خود مباح می دانند چون لاابالی زندگی کرده اند

چون با اباحی گری رشد یافته اند.

شاهدی تاریخی بیاورم؛

حجّار بن اَبجر از اشراف کوفه است.

به حسین نامه فدایت شوم می نویسد.

ولی از ورود عبیدالله می ترسد

و می شود شاهد عینی انداختن مسلم از بالای دار الاماره آن هم نه از دور که از پشت سر مسلم.

بعد کربلا به مصعب بن زبیر ملحق می شود و کار مختار را یک سره می کند.

از ترس عبدالمللک در زمان حمله به عراق و به وعده ولایت اصفهان ، در مقابل مصعب می ایستد.

و این نمونه یک زندگی لاابالی و اباحی گری ست و معلوم است که این نوع زندگی با زندگی ،نه ولی خدا که سفیر او هم نمی سازد.

عرضم تمام؛

اگر حسین فرمود : اگر دین ندارید لااقل آزاد مرد باشید یعنی همین.

یعنی اگر تحت هیچ دینی نیستید لااقل به ندای عقل خود جواب مثبت دهید و زندگی خود را از روی اعتقاد پی ریزی کنید.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۲ ، ۱۲:۵۹
محمدباقر حسن زاده

یکی از دوستان گرامی در مورد سخنرانی اخیر رهبری معظم در خصوص سفر رئیس جمهور عزیز به نیویورک حاشیه ای خواسته بودند که نکاتی را می نویسم:

1.بحث سیاست خارجی یک مملکت از جمله حساس ترین و ظریف ترین مسائل می باشد.لذا هر چه در حواشی آن بحث شود، جا دارد.

2.هر مملکتی که به قلّه های پیشرفت و تعالی می اندیشد ،به ناچار نیازمند اصلاحات است.اصلاحاتی که به همراه حفظ اصول اصیل باشد.

3.سیاست های کلان و سیاست خارجی مملکت ما نیز با عنایت به اصول و التفات به فرامین امام و رهبری ، محتاج اصلاح است.

4.قانون اساسی و فرامین معمار انقلاب و رهبری معظم ،ملاک و معیار و میزان تمام اصلاحات است.

5.نمی شود سیاست های کلان را منهای ارشادات رهبری پیش برد و خود را مدافع قانون و ملت و رهبر نامید.

6.نقش رهبری را به عنوان محور وحدت ، فقط در مواقع تایید نپذیریم بلکه در همه سیاست ها به این اصل اصیل توجه کنیم.

7.بنده به عنوان عضوی از این مملکت اسلامی از تحرکات دیپلماسی و اقدامات فعال مسافران نیویورک دفاع می کنم و به نظرم مذاکره وزیر محترم خارجه با جان کری و مکالمه تلفنی رئیس جمهور محترم بجا نبود.(همچنانکه خود وزیر محترم به این مساله اذعان کرده اند.)

8.هر اقدامی در سیاست خارجی با دستاوردش سنجیده می شود.دستاورد مذاکره و تماس تلفنی را خود مخاطب ارزیابی کند.!!!

9.انتظار از تیم مذاکره این است که عزت کشور اسلامی را مد نظر داشته باشند و واقعا در این فضیه با هیچ کس معامله نکنند.

10.با برخی نگاه های افراطی موافق نیستم.برخی نسبت به دولت سوءظن دارند و حال آنکه به فرموده رهبری باید به مسئولین خود اعتماد کنیم و الّا کار پیش نمی رود.

11.البته دولت محترم هم علاوه بر اعتماد سازی در سیاست خارجی ، باید در سیاست داخلی هم یک منشی داشته باشد که اعتماد مردم و خواص را جلب کند.برخی انتصابات دولت صدای خیلی ها را در آورده است.

12.سخن آخر ؛ آنچه در خصوص مسائل اخیر ناراحت کننده بود ، حمله به ناقدان سفر بود.برخی رسانه های هم فکر با دولت محترم ، با بی انصافی به ناقدان حمله کردند.در شبکه های اجتماعی مثل فیس بوک ،هتاکی های نسبت به افراد معترض شد که برازنده یک مسلمان نبود.(تصاویر زیر صفحه یکی از حامیان سرسخت دولت محترم و حنبش سبز!در شبکه اجتماعی فیس بوک است.ادبیات نوشتار را دقت کنید.)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۶:۳۹
محمدباقر حسن زاده

.....در حیرتم که چه نویسم؟

روی سخنم با کیست با خفته است  یا بیدار ؟

اگر با خفته است ، خفته را خفته کی کند بیدار و اگر با بیدار است ، بیدار در کار خود بیدار است.

وانگهی نویسنده چه نویسد که خود نامه سیاه و از دست خویشتن در فریاد است.
.

.

.

پیری و جوانی چو شب و روز بر آمد                                  ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
................................................................................................................................

علامه حسن زاده آملی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۷:۳۱
محمدباقر حسن زاده

این سیاهه؛
1.در طرفداری از شخص یا گروهی خاص نوشته نشده است.

2.تطبیق تاریخ ، باعث نگارش این خطوط است.

3.در جواب برخی تندروی هاست.

.............................................

- صلح "حدیبیه" در زمان قدرت پیامبر رحمت و در ،سر در دروازه پیروزی بر کفار اتفاق افتاد.عدّه ای در مخالفت به پیامبرشان گفتند : این صلح ننگ است برای مسلمین.اما همین عدّه بعد دو سال از پیامبر به جهت این صلح قدردانی کردند.چون به سبب نقض صلح از طرف دشمن ،پیامبر مکه را فتح کرد و ابوسفیان و دوستانش شدند،آزاد شدگان نبی رحمت.

-صلح "امام حسن" بعد شش ماه از حکومت امام مظلوم رخ داد و تنها فرقش با صلح حدیبیه این بود که حضرت از نبود لشکر و سخن واحد به صلح تن داد.در جواب اعتراض عدّه ای کوته بین ، حضرت فرمود:اگر نبود حفظ جان شما ،به این صلح تن نمی دادم.نخواستم خونی به ناحقّ ریخته شود.عده ای  به خاطر این قضیه ،لقب "مُذلّ المومنین"را به امام جامعه دادند و گفتند:ذلیل مان کردی.سخنی که دشمن جرات بیان آن را نداشت ، عده ای ولایت مدار به "ولیّ حاضر و حیّ" گفتند.

............................................

1.نشست های اخیر با کفار قطعا از سنخ صلح امام حسن نیست چون ما پشت دروازه دشمن هستیم و مقتدر.این را از دستپاچگی دشمن می توان دریافت.این نشست به رنگ صلح "حدیبیه"است.
2.سیاستی به اسم "رابطه با آمریکا" قطعا با هماهنگی سیاست های کلی نظام باید اتفاق بیفتد.سرخود نمی شود.محتاج عقل و خرد جمعی ست.
3.دوستانی که امروز تندروی کردند و به رئیس جمهور قانونی مملکت ،لنگه کفش انداختند،کار دشمن را کردند.شما مخاطب فردای رهبری خواهید بود زمانی که ندا می دهد:من مخالف بی احترامی به رئیس جمهور بودم.
4.اگر فردا رهبری موافقت خود را صریحا با این نشست ها اعلام کرد،شک ندارم عده ای سخنان منافقین صدر اسلام را تکرار خواهند کرد که :این نشست برای ما ننگ بار آورد.
5.استاد صفائی حائری می نویسد:اگر امام حسین در مقابل دنیای ما ایستاد ، در مقابل او خواهیم ایستاد!

شاید من نیز با رهبری چنین باشم.تا زمانی ولایت را قبول دارم که در مقابل خواسته من قد علم نکنند و الا با او آن خواهم کرد که سنان با حسین کرد.
6.فصل آخر این نشست ها از دو حال خارج نیست:

-- پایبندی غرب به تعهدات خود در خصوص حقوق ملت
-- نقض تمام تعهدات و یا بخش اساسی آن
درهر دو صورت برنده میدان ، مردم و نظام اسلامی خواهد بود.می شود مثل زمان پیامبر که تا زمانی که نقض عهد نکرده بودند، مسلمین در گشایش بودند و در زمان نقض عهد هم ، با فتح مکه، فتح الفتوح به وقوع پیوست.

7.نکند در داخل نظام کاری کنیم که تشت مردم و مسئولین ما را به صلح امام حسن کشاند که آن موقع همه باید به توبه مشغول شویم.

..................................................

پ.ن:کاری به اغراض سوء و امراض لاعلاج عده ای در خصوص ارتباط با آمریکا و غرب ندارم.کلی نوشتم.
مقصودم این نبود که نقد و نظر و اندیشه خویش را تعطیل کنیم ، تنها یک مقایسه بود که احتمال خطا هم دارد.

تاکید دارم که این نوشته به همه جزئیات این اقدامات نپرداخته است.به همین جهت شاید مخاطب حاشیه ای بر این نوشته داشته باشد که به حق باشد.بالاخره هر اقدامی باید کاملا سنجیده باشد تا به جای عزت اسلامی ،مردم و نظام اسلامی را به ذلت نکشاند.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۲ ، ۲۰:۲۳
محمدباقر حسن زاده

زمانی شهید صفر مهدوی به همراه هفت تابوت دیگر به زمین برگشتند.
یادم نمی رود.

ما به دنبال آنها با دلی پر خون و اشکی روان

می دویدیم.

من و صفر هم سنّ بودیم.

با این فرق که او به سنّ من به آسمان پر کشید و

من به سنّ او ، روی زمین به دنبال تابوتش می دویدم.

در گلزار برای عهدی وارد مزار شدم.

به دستم تربتی از امام شهیدان بود.

دست به درون کفن بردم ولی به جای دستش با استخوان او

دست دادم.

خاک مزار حسین را به کفن صفر سپردم و ندبه کردم؛

قرارمان به قیامت.

مشتی استخوان و تکّه ای تربت را فراموش نخواهم کرد.

به امید روزی که دستم بگیرد.

دفاع مقدس

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۲ ، ۲۰:۴۱
محمدباقر حسن زاده

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

جناب مستطاب علامه حکیمی کتابی دارد تحت عنوان صنف روحانیت که این کتاب دیگر چاپ نمی شود ولی حقیر آن را به توصیه یکی از بزرگان در کتابخانه ای داخل کتب خمیری! یافتم.

اگر طبق تعبیر ایشان ، روحانیت یک صنف باشد باید لباس این صنف مشخص شود.می گویند:چون رسالت این صنف همنوا با رسالت نبی ست ، لذا مثل او عبا و عمامه گذارند.البته در شکل این لباس برخی گفتگوها وجود دارد ولی شاید آن چنان نتیجه ای نداشته باشد.به برخی ها نگاههای متفاوت درخصوص این لباس اشاره می کنم:

 _ ژنده پوشی

برخی شاید در حوزه الان هم ژنده پوشی را نوعی ارزش بدانند.

یه بنده خدایی عمامه ای داشت که قدری از آن پاره شده بود. این آقا هم طوری عمامه پیچیده بود که آن قسمت پاره ، تحت الحنک عمامه شده بود.همه می گفتند:عجب زهدی دارد ایشان.

اولا معنای زهد آن نیست که لباس پاره بپوشی . حضرت امیر فرمود:الزهد بین الکلمتین : لاتفرحوا علی ما اتاکم و لا تیاسوا علی ما اصابکم

ثانیا تو این دور و زمانه خریدن پنج متر عمامه که مبلغی نمی شه تا خرج کننده آن مسرف باشد و نگه دارنده اش ، قانع.

ولی متاسفانه ارزش شده است.

مقام معظم رهبری و آیت الله مرحوم خوشوقت

_ شلخته پوشی

سابق در بین مردم همه با لباس اتو کرده و پای جوراب پوشیده بیرون می آمدند.الان بین عموم مردم برعکس شده البته بین برخی.

بدنه حوزه هم از این قصه استثناءنشده بلکه به مسجد یا سردرس بدون جوراب و آمادگی درست و حسابی آمدن بی اشکال شده است.

یادم نمی رود سال اول حوزه بودیم .یکی از رفقا از استاد پرسید که استاد ، سر کلاس با جوراب بیایم یا بدون جوراب هم مشکلی ندارد؟

با خنده ملیحی استاد پرسید:به مهمانی جوراب می پوشید؟عمام

-بله دیگه! بدون جوراب که بی حرمتیه

استاد سرش را پائین انداخت و فرمود:حرمت کلاس درس کم ازمهمانی نیست.

جوراب را مثال زدم.در مورد عمامه و عبا هم اینجوریه.

عمامه چرکین و عبای چروک بی اشکال شده است و حال آنکه یکی از مراجع معظم تقلید را نمی بینیدکه شلخته پوشیده باشد.

البته در خصوص جوراب ، نه ولی در خصوص عبا و عمامه ،چروک پوشی را عده ای ارزش می دانند چون آن را تجلی!روحیه ی بی اعتنایی به دنیا می دانند.

ملاک تشخیص این مسائل عرف مردم است و توده مردم باید قضاوت کنند.یه موقع برق نبود تا چه رسد به اتو بخار و....حالا که زمین و آسمان را خشکشویی پر کرده حالا یه طلبه چروک بیاد. به نظر عرف ٰاین را نپسندد.

 ادامه دارد...

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۲۵
محمدباقر حسن زاده

قبل از هر قلم زدنی ، از تمام دوستان حوزویم که از این سیاهه "گرفته" می شوند،عذر می خواهم.

محیط های علمی در یک مسیر ، هم رنگ و هم مسیرند و آن فضای حاکم علمی ست .ولی به نظر هر محیطی دارای حالات و روحیات و رفتارهای هست که آن را از باقی جدا می کند .حوزه هم به عنوان یک مرکز علمی - ارزشی، دارای رویکردهایی است که باعث تفاوت رنگ حوزه با مراکز دیگر شده است.

روحیات و رویکردها در محیط های علمی قابل نقد و تامل است.می توان این مسائل و روحیات را به گونه ای بررسی کرد:

مسایل تربیتی

فضای تربیتی ، کوچه پس کوچه های خاص خودش را دارد.فضایی کاملا ظریف و حساس که شاید یک روحیه مربی مسیر زندگی متربی را واژگون و یا صد شب او را ، یک شبه کند.به نظرم در خصوص مسائل تربیتی ،مسائل متفاوتی در حوزه هست . متفاوت از محیط های علمی دیگر و حتی محیط عمومی جامعه.

با یکی از رفقا ـ که ایشان هم در حوزه به تدریس مشغولند - بحث می کردیم که چرا بعد مدتی حشر و نشر با استاد ، مراجعه طلبه ها به استادان کم رنگ می شود؟

به گفتاری دیگر؛چرا در حوزه بازار مشاوره استادی که خیلی بین طلبه هاست کساد است؟

جواب دوستم خیلی قابل تامل بود. به نظر او مربی نباید خیلی بین طلبه ها باشد.مثلا به بهانه چای خوردن هم شده ، به آنها برخی مواقع جواب رد دهد و عذر ضیق وقت بیاورد.تا طلبه ها همیشه تشنه باشند.

من درست مقابل او فکر می کردم ؛ که اتفاقا همراهی زیاد مربی با طلبه ، او را خیلی کمک می کند. مربی از چای خوردن که چه عرض کنم بلکه از برخی کارهای لازم خود در برخی اوقات بگذرد و به طلبه و متربی بپردازد و از روشی دیگر برای ایجاد تشنگی استفاده کند.

                                                                                        

  

متاسفانه در فضای غالب حوزه ، استادی که خیلی اهل بگو و بخند هست ، قابل قبول نیست.مثلا انتظار دارند که استادشان کم پیدا باشد.اگه استاد وقت نده ، میگن : عجب استادیه ، قدر وقتشو می دونه.ببین همیشه سرش پائینه ، مشغول ذکر و ........

 تصور اشتباه طلبه ، در روحیه او اثر گذاشته و موارد پیش گفته را ارزش می داند.

 باید تصور او را درست کنیم نه اینکه با رفتار طبق تصور غلط او ،‌ روحیه منفی اش را تقویت کنیم.او باید بفهمد که استاد بیکار نیست که اهمیت کار او ، استاد را تمام وقت به عرصه کشانده است.

در بین دانشجوها و عموم مردم ،تصور کاملا برعکس است.آنها آخوندی می خواهند که اهل گپ و گفت و خنده و ......باشد در عین حالی که به عمق علمی او هم حساسند.

این روحیه ، خیلی از طلاب را از استادان خودشان محروم کرده است.

استاد معظم حاج آقا حجتی یکی از شاگردان قدیمی آیت الله بهجت هستند.ایشان فردی بسیار وارسته و اهل مطالعه گسترده -موضوعات متفاوت -می باشد. در ایام تبلیغی به مدرسه علمیه امام رضا تشریف می آوردند.تنها عیب شان !!!همین است که مدام به حجره طلبه ها سر می زند و با آنها هم سفره می شود.

متاسفانه ؛ آن تصور غلط طلبه + روحیه منفی او + دم دست بودن استاد = استفاده کمتر از استاد محترم

و حال آنکه حقیر چند شب تا دو ساعت بعد نصف شب با حضرتش همنشین شده ام و استاد مباحث مختلفی در زمینه فقه و اصول فرموده اند و ما استفاده ها بردیم.آن گونه که ما در محضر استاد بودیم ، طلبه ها بهره نمی برند و این محرومیت برای طلبه است و نه استاد.

این قصه ادامه دارد

 همین مطلب:https://www.facebook.com/m.bhasanzadeh

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۴۵
محمدباقر حسن زاده