جلسه سوم: امام حسین ، امام مبارزه با "اکنون زده ها"
در جلسه قبل گذشت که ؛
امام حسین آمده تا ما پوچ نباشیم ، پوچ نبودن به این است که حسینی زندگی کنیم ، یعنی نگذاریم فرهنگ معاویه ما را بدزدد.
فرهنگ معاویه ، فرهنگ ساختن و پرداختن به تمام شهوت ها و مطامع دنیوی و منافع مادی ست و حسین آمده تا ما را از این فرهنگ ها جدا کند که اگر با حسین نباشیم ، پوچ خواهیم شد.
در ادامه عرض می کنم :
انسان حسینی ، انسانی است که به وسعت روح مجردش ، فکر می کند و برای خود برنامه ریزی می کند.در این دنیا به أبدیّت خود می اندیشد و به مانند انسان های بی تدبیر و بی برنامه ، تنها نوک بینی خود را نمی بیند.
در این بین آن سوال اساسی این است که چه چیز باعث شد که "عمر سعد" نه تنها خود که عده ای زیادی را از بین برد؟
چون در مقابل حسین ایستادن ، از دست دادن همه چیز است همانگونه که خود "عمر سعد" اعتراف می کند که بعد قتل حسین ، نه دنیای به دست آوردم و نه آخرتی.
دنیایم هیچ شد ، چون به وعده ای که یزید داده بود و آن حکومت ری بود ، عمل نکرد
آخرتم هیچ شد ، چون به خون حسین دستم آغشته شد و آخرتم را تباه کردم.
واقعا سوال است که چرا به کاروان کربلا تنها کمتر از صد نفر رسید ؟
چه چیزی در دل مردم لانه کرده کرده بود که از جزیره العرب به آن وسعتی تنها این تعداد پا به پای امام حسین آمدند؟
در یک حجّی ، حضرت تنها با حضور هزار عالم مسلمان سخنرانی کرد .چرا این سخنرانی ها به نتیجه نرسید و یا اگر رسید خیلی کم اثر بود؟
یک روحیه ای است که از جمله فرهنگ های معاویه ای است و آن اینکه انسان مبتلا به روزمرگی شود و یا "اکنون زده" شود.
اصلا به فردای خویش حواسم نیست که آیا این خوشی امروز ، به روزهای فردایم صدمه خواهد زد یا نه ؟
من چگونه خودم را بسازم که از فردای خودم متنفر نباشم؟چه گونه جوانی کنم که مثل علامه جعفری وقتی از من سوال کردند که می خواهی به ایام جوانی برگردی ؟جواب بدم که نه خیر چون اگر بر گردم ، همان خواهم کرد که در جوانی و گذشته کرده بودم! و من از جوانی خویش بهره کافی بردم.
کربلا دقیقا همین را می خواهد نشان دهد که ؛
خودت را قربانی هوس نکن ، خودت را قربانی شهوت نکن ، خودت را قربانی ارتباط نا مقدّس نکن
خودت را قربانی همنشین بد نکن ، ای زنان ، خودتان را قربان خود نمایی نکنید
ای مردان ، قربانی خود نمایی زنان نشوید ، ای مردان ، خود را قربانی نفس سر کش نکنید و ...!
اینها همه درس امام معصوم در صحنه کربلا است لذا در آخرین لحظه امام معصوم به ارشاد مردم مشغول است .لذا به قاتل خویش می فرماید: اگر مرا به خاطر طمع به دنیا می کُشی ، نکُش ، دستت را به خون من آلوده نکن ، من هم دنیایت را می دهم و هم آخرتت را.
این فرهنگ زشت معاویه است که مرا به این می کشاند که بگویم : از آن دنیا کِه آمده و کِه رفته و کِه خبر آورده است ؛
نقد امروز را بگیر.
تاجر ماهر ، کاری نمی کند که امروز سود کند بلکه سرمایه گذاری می کند و غالب افراد شکست خورده بازار همان ها هستند که در تجارت ، دستی نداشتند و الّا تاجر اصلی به این راحتی زمین نمی خورد چون اکنون زده نیست ، چون به امروز فقط فکر نمی کند و ...!
برخی مواقع به معنوی بودن امروز مان خوشیم!
به هیئت آمدن امشب مان خوشیم!
و برنامه ای از هیئت نمی گیریم تا در نبود هیئت به کار گیریم و هر شب ، هیئتی و حسینی باشیم.
شاهد تاریخی ؛
واقعا شهر کوفه ، ظرفیت فکری جامعه اسلامی را بالا برد.
آن چیزی که رهبری در خصوص مذاکره و بحث تعلیق مطرح کرد و فرمود : اثر مذاکره در هر صورت ( چه پیروزی و چه عهد شکنی غرب ) ،بالا رفتن ظرفیت فکری ملت است ، یک چیز کاملا جدید و نویی بود.
شهر کوفه هم با جامعه اسلامی و اساسا با تاریخ چنین کرد. قدرت تحلیل و ظرفیت فکری جامعه را بالا برد اگر چه تمام برای مردم خود کوفه شکست بود ولی برای ما درسی بزرگ بود.
با رسیدن باغات و محصولات و تَمَوُّل مالی و در کنار آن وجود حاکمی با گرایشات تعامل گونه با شیعه،عده ای آن زمان به فکر نامه نگاشتن به امام حسین شدند.طبق نقلی هیجده هزار نامه که برخی از آنها با یک امضا آمده بود مثلا بزرگ فلان قبیله نامه ای مستقل نبشتند.. همه تلاش داشتند تا اسم شان در لیست نگارندگان نامه باشد.
مسلم بن عقیل می آید و عده ای با او بیعت می کنند تا اسم شان در لیست بیعت کنند گان باشد .
اینها همه اکنون زده بودند و به خوشی امروزشان خوش بودند .نشانه ی این اکنون زدگی هم این است که
تا اوضاع سخت شد ، همه گفتند : اسم ما را خط زنید . ما نیستیم.
اینها با خودشان جدّی نبودند و به فردای شان فکر نمی کردند و چون پوچی در رگ هایشان بود و فکر و روح حسینی در جان آنها جریان نداشت ، به دام معاویه و تفکر معاویه افتادند.
اینها بی ثمری را به رسمیّت شناخته اند و شما را که جدّی هستید و به ارزشهای اسلامی و ارزشهای نبوی و فاطمه و انقلابی پای بندید ، به سُخره می گیرند و اساسا از شما فاصله می گیرند و هِی می گویند : اینها مال قدیم بود!
این افکار تندروی و افراطی گری هست!
افرادی که به پوچی عادت کرده و با آن زندگی می کنند ، وقتی شما از دفاع مقدس و ایثار و شهادت می گویید ، از شما فاصله می گیرند.
چون تمام موارد پیش گفته مال کسانی ست که زندگی جدی در پیش دارند
آنهایی که به هر حرفی می خندند و هیچ چیز را جدی نگاه نمی کنند
مثلا شما از قیامت و شرح حال قهرمانان صحنه انسانیّت می گویید
آنها برای همین صحنه ها ، جک می سازند و اصلا دوست ندارند جدی فکر کنند.
و حال آنکه اسلام چون تابع برنامه و برنامه ریزی و تدبیر و تفکّر است ، دینی ست جدی و همواره انسان را به جدّی عمل کردن ، جدّی سخن گفتن ، جدّی رفتار کردن ، جدّی فکر کردن دعوت می کند
و حال آنکه افراد لاابالی اصلا به این موارد نظر نمی کنند و حتی وقتی یک کار جدّی و یا مشکل جدّی هم در زندگی پیدا می کنند ،سعی می کنند با خوش گذرانی و عیش و نوش ، آن را فراموش کنند.
رهبری نظام مقدس در خصوص پیدایش موسیقی حرام می فرماید : شاهان ظالم بعد از خونریزی خون مظلومان برای التیام و فراموشی این ظلم ها ، مشغول عیّاشی می شدند و دستور می دادند که نوازندگان از امور جنسی بخوانند و آهنگ های مبتذل بنوازند
و این یعنی به زندگی با دید پوچی و اباحی گری و لاابالی گری نگاه کردن
این یعنی زندگی را به بازی گرفتن و مشغول بازی گری شدن
و حسین آمد تا ما را از بازی گری نجات دهد.
بعضی مواقع تصمیم می گیریم که جدی باشیم ، در جلسات قرآنی و معرفتی شرکت کنیم
دروغ نگوییم و غیبت نکنیم ولی متاسفانه بعد مدتی این کارها متوقف می شود
علت اساسی آن همین است که ما زندگی را هنوز جدّی نگرفته ایم و فقط ادای خوب بودن را در می آوریم هنوز با خودمان جدّی نیستیم.
باید امام حسین را به عنوان یک الگوی خوب و بزرگ قبول کنیم و به یک روز نمازمان خوش نباشیم
این تفکر معاویه است که مرا به نماز امروزم ،به اشک شَبَم ، به اشک روضه ام ، به رفتن هیئتم ، به حوزوی بودنم ، به حافظ قرآن و قاری بودنم ، به مُراوده با خوبان بودنم و به...!
تفکّر أموی ، کاری می کند که به وضعیت موجود خوش بین باشم و حال آنکه امام رحمه الله فرمود : در مسائل معنوی به از خود بالاترها نگاه کنید.
چون در اینصورت به حال موجود خوش بین نمی شویم .
امام حسین آمد تا به ما برساند که می شود انسان ،دوست و رفیق امام حسین باشد ولی دستور قتل ولی خدا را بدهد
می شود انسان همسر امام معصوم باشد ولی با زهر کشنده ، شوهر که نه بلکه حجّت خدا را مسموم کند
وای بر آن روزی که امام حسین مقابل ما بایستد و با خواسته های ما مخالفت کند
آن روز شخصا ، سر حسین را به نیزه خواهیم زد.
حسین آمد تا به ما بگوید ، به غیر حقّ به هیچ چیز دیگر راضی نشوید
اگر یک لحظه به غیر حقّ راضی شدم ، آن روز و آن لحظه ،حسینی نیستم و این عدم تعامل و عدم پذیرش حقّ یک زوایه بین من و امام حسین ایجاد می کند که شاید این انحراف کوچک ، در طول زندگی ام
ادامه یابد و آخر سر ،سر از کربلا و قتل حسین در بیاورد.
حسین آمد تا به ما بگوید : حقّ محوری را با مقاومت و استقامت و إستِدامه پیوند زنید تا در کربلا در صف هفتاد و دو نفر باشید و الا هر لغزشی ، فاصله گرفتن از صف امام حسین و نزدیک شدن به خط و خطوط دشمن است.
در برخی نقل ها هست که غارتگران کربلا گریه می کردند وقتی راوی می پرسد
جواب میدهد چه کنم که فرزند رسول خدا را انگشت می برم و پس فردا هر کسی از این جنگ نشانی دارد و حاکم جور او را هدیه خواهد داد
و من اگر نشانه ای نگیرم ، هدیه ای هم نخواهم گرفت مثل همان ها که در فتنه های گذشته انقلاب یه جوری خود را سهیم می کردند که پس فردا اگه نظام برگشت ، بگویند که ما با شما بودیم.